پیاده روی انفرادی در نپال: پارک ملی اورست

فهرست مطالب:

پیاده روی انفرادی در نپال: پارک ملی اورست
پیاده روی انفرادی در نپال: پارک ملی اورست

تصویری: پیاده روی انفرادی در نپال: پارک ملی اورست

تصویری: پیاده روی انفرادی در نپال: پارک ملی اورست
تصویری: کوهنورد غافلگیر کننده در قله کوه هوناز ( 2571 متر ) فعالیت ( Gülnur Tumbat ) 2024, نوامبر
Anonim
یک کوهنورد انفرادی در نپال
یک کوهنورد انفرادی در نپال

"Om Mani padme Hum."

من بارها هنگام پیاده روی انفرادی در نپال، مانترا سانسکریت را شنیدم، اما این بار شیرین تر از همیشه بود. من از یک ناهار دنباله دار پنیر ناک به صورت سرخ گونه یک شرپا نگاه کردم. او تنها کسی بود که از زمان طلوع خورشید با او مواجه شد. با لبخند مهربانی به من اشاره کرد که طوفان برف را دنبال کنم. زمان او خوب بود: من خسته و گم شده بودم.

من مطمئن نیستم که چه چیزی باعث شده بود که یخ زدگی، خستگی و تنگی نفس هنگام نشستن در ساحلی زیبا در تایلند دو هفته قبل، جذاب به نظر برسد. اما همانطور که جان مویر گفت، کوه ها صدا می زدند، و من احساس کردم باید بروم. در یک لحظه دیوانگی، پروازی به کاتماندو گرفتم و یکی از بزرگترین ماجراهای زندگی ام را آغاز کردم: 19 روز پیاده روی به تنهایی در پارک ملی ساگارماتا (اورست).

کاتماندو هولناک بود. چند روزی را در مغازه‌های کم‌نور برای خرید وسایل ماجراجویانه چانه‌زنی کردم. بعد، نقشه توپوگرافی را گرفتم که شبیه خواندن در ارتش بود. کمپ اصلی اورست یک مکان محبوب در بهار است، بنابراین من قصد داشتم پارک ملی را در جهت عقربه های ساعت دور بزنم. شروع پیاده روی انفرادی خود در سمت آرام تر و غربی پارک به جلوگیری از شلوغ ترین مسیرها کمک می کند.

می دانستم که پیاده روی به تنهایی در هیمالیا تجربه ای کاملا متفاوت خواهد بود.تنهایی در این مکان‌های باستانی یک موهبت خواهد بود و من می‌توانم قدم خود را انتخاب کنم. من قصد داشتم وسایلم را با خود حمل کنم که حدود 30 پوند وسایل و آب کار می کرد. راهنماها و باربرها برای درآمد به گردشگری متکی هستند، بنابراین بعد از سفر، همه تجهیزات و ارز باقی مانده را مستقیماً به خانواده هایی که در مسیر بودند، دادم.

ایمنی یک نگرانی آشکار بود. از راهنماهای فرسوده ای که در میخانه های پر دود تامل ملاقات می کردند، راهنمایی خواستم. آنها شخصیت های سرگرم کننده ای بودند، پر از داستان و زندگی. برخی انگشتانشان در اثر سرمازدگی گم شده بود. وقتی به من گفتند که چگونه اسنیکرها در ارتفاعات بالاتر مورد علاقه است، مسخره کردم، اما حق با آنها بود: خوردن یک آب نبات یخ زده می تواند روحیه را پس از یک روز بد در مسیر بالا ببرد.

کوه های برفی در مسیر هیمالیا
کوه های برفی در مسیر هیمالیا

ورود به هیمالیا

پرواز به لوکلا به همان اندازه هیجان انگیز و وحشتناک است و هیجان از فرودگاه کاتماندو آغاز می شود. با تنها 10 کیلوگرم (22 پوند) بار مجاز به ازای هر مسافر، ترازو عتیقه هنگام تحویل گرفتن مورد بررسی قرار گرفت. هنگام پرواز در هوای رقیق در یک هواپیمای کوچک توربوپراپ، وزن قابل درک است. مسافران هیجان زده به زبان های مختلف چت می کردند. ماجراجویی در راه بود.

هنگام پرواز به سمت لوکلا، در سمت چپ بنشینید و بهترین مناظر پوشیده از برف را ببینید-با این فرض که می توانید در کابین روباز نگاه خود را از نمایش بردارید. در طول پرواز 45 دقیقه‌ای، به تناوب به کوه‌ها نفس نفس می‌زدیم و به خلبان خلبان که با عصبانیت اهرم‌های گیر کرده را پمپ می‌کرد و قطع‌کننده‌های چشمک‌زن را بازنشانی می‌کرد. هزینه این سفر حدود 5 دلار در دقیقه استهوا، اما احساس می کنم بیشتر از ارزش پولم به دست آورده ام.

Tenzing-Hillary Airport (LUA) در لوکلا به طور مشکوکی به عنوان "خطرناک ترین فرودگاه جهان" شناخته می شود. باند فرود کوتاه شیب 11 درجه ای سربالایی دارد و به دیواری از سنگ ختم می شود. اگر باد در طول نزدیک شدن تغییر کند، همانطور که در کوهستان مستعد انجام آن است، زمانی برای تلاش دوم وجود ندارد. برای چسبیدن به فرود، خلبانان سطح سر باید به داخل کوه پرواز کنند. گرانیت خاکستری منظره را از طریق پنجره های جلو پر می کند تا اینکه لحظاتی بعد (امیدوارم) با پاهای لرزان از هواپیما خارج شوید. قبل از حرکت از خلبانان ماهر خود تشکر کردم. به نظر می‌رسید که آن‌ها مثل بقیه از بازگشت به زمین‌های زمین خوشحال بودند.

اگرچه این پرواز یک پرواز وحشی است، اما به زودی متوجه می شوید که این یک مراسم مناسب برای دسترسی به هیمالیا است. بلافاصله یک بار در مسیر متوجه آرامش شدم. صدای ناهنجار بوق در کاتماندو تنها با صدای باد و صدای جرنگ زنگ در قطارهای قایق رانی جایگزین شده است.

نپال در ماه آوریل از رطوبت کم برخوردار است و به آسمان وضوح و شفافیت اغراق آمیزی می دهد. احساس می‌کردم که می‌توانم دوردست‌های غیرممکن را در هر جهت ببینم، و آنچه می‌دیدم سورئال بود. مناظر کوهستانی تقریباً برای پردازش بسیار عالی هستند. یک مغز تلاش می کند تا خود را حفظ کند. هیچ جاده، سیم، تابلو یا حصار در هیچ جهتی شکوه و عظمت را خدشه دار نمی کند. فقط حوض ها، پشته های سنگ های دوستانه، آنجا بودند تا به من یادآوری کنند که تنها نیستم. آنها در سکوت بسیاری از صبح های یخبندان مسیر را به من نشان دادند.

روز دوم پیاده روی به نامچه بازار رسیدم. Namche یک مرکز و آخرین توقف برای وسایل ضروری لحظه آخری مانند کرامپون استو پیتزا همچنین این آخرین فرصت برای استفاده از دستگاه خودپرداز است. نانوایی ها غذای شیرین و مستندهای نمایشی را عصرها ارائه می دهند. فضا اجتماعی و پرنشاط است. کوهنوردان تازه وارد از رفتن به بالاتر هیجان زده هستند. کوهنوردان خسته که در حال فرود هستند، از لذت بردن از گزینه های غذایی جدید و اکسیژن فراوان، مضاعف خوشحال هستند. اگرچه بازار نامچه در ارتفاع ۱۱۲۸۶ فوتی قرار دارد، اما طبق استانداردهای هیمالیا پایین است.

برای تطبیق سریعتر، با پایبندی به ضرب المثل کوهستانی «بالا رفتن، کم بخواب»، از سه روز اقامتم در نامچه بازار عاقلانه استفاده کردم. پیاده‌گردی‌های منطقه‌ای، تمرین‌های تپنده‌ای را ارائه می‌کردند که با مناظر استثنایی پاداش می‌گرفت. قبل از رفتن، برای گرفتن دوش آب سرد، آخرین دوش 16 روزه، پول دادم و برای هر موردی یک نوار اسنیکرز خریدم.

در پارک ملی اورست هیچ جاده ای وجود ندارد. همه چیز باید با زحمت توسط باربرها و قایق ها حمل شود. قطارهای قایق رانی پر بار در امتداد مسیرها به صدا در می آیند. به من توصیه شد که هرگز با آنها از یک پل مشترک استفاده نکنم و همیشه به سمت دورترین مسیر از لبه تسلیم شوم. توصیه به جا بود. بعداً وقتی چند تا از حیوانات با عبور یک هلیکوپتر از بالای سرشان بهت زده شدند، من را زیر پا گذاشتند. جانوران وحشت زده به من ضربه خوبی زدند و انگشت پایم را شکستند، اما اگر در کنار صخره مسیر بودم، ممکن بود مرا هل داده باشند.

نهرهای یخی و آبشارهای کوچک معمولاً آب آشامیدنی من را تأمین می کردند. به زیبایی شفاف بود، اما من همیشه اول آب را تصفیه می کردم. تا زمانی که در بالای آن ایستاده باشید، که در واقع یک گزینه در پارک ملی اورست است، باید فرض کنید که یک شهرک بالاتر است و آلودگی را به پایین دست می فرستد. منبیش از دو گالن آب در روز می‌نوشید تا از کم‌آبی بدن به دلیل هوای خشک و افزایش ارتفاع جلوگیری کند.

عصرها، من با دیگر کوهنوردان در اطراف اجاق های سرگین سوزان در خانه های چای جمع می شدم. مکالمات به یک اعداد و ارقام بیهوده تبدیل شد. ارتفاع به یک دلیل خوب در خط مقدم ذهن همه باقی می‌ماند: اگر ریاضی را به هم بزنید می‌تواند قاتل باشد. حتی زمانی که همه چیز خوب پیش می رود، اکسیژن کمتر در دسترس، کارهای عجیبی را برای بدن انجام می دهد. وقتی مویرگ‌های جدید برای منحرف کردن خون رشد می‌کنند، از نظر فیزیکی شکل می‌گیرید. در یک سفر یک هفته ای، طعم آن را خواهید گرفت. اما به گفته یک پزشک داوطلب، طولانی تر ماندن واقعاً باعث "عجیب" شدن همه چیز می شود. او درست می گفت.

هر چقدر هم که خسته باشید خواب راحت نمی آید و رویاها کارناوال های روانگردان هستند. بدن گلبول های قرمز بیشتری را برای حمل اکسیژن تولید می کند. برای ایجاد فضا، مایعات دیگر حذف می شوند. 10 بار رفتن به توالت در هر شب غیرعادی نیست. متأسفانه، این توالت ها اغلب در انتهای راهروهای سرد در اقامتگاه های تریل یافت می شوند. بدترین ها در بیرون خانه های برفی هستند، اما حداقل می توانید ستاره ها را ببینید.

اتاق های اقامتگاه بدون عایق در امتداد مسیر کمی شبیه کمپینگ در داخل خانه است. قبل از رسیدن به حوالی ساعت 7 بعد از ظهر. هر شب، آب جوش را در بطری هایم می ریختم تا از آن به عنوان گرم کننده تخت استفاده کنم. هر روز صبح آنها زیر پتوی سنگین منجمد می شدند. بسیاری از شب ها با خیال پردازی در مورد آفتاب سوختگی و نوشیدنی های نارگیل در سطح دریا سپری شد. در همین حال، ابرهای نفس یخ زده مانند سیستم های آب و هوایی بالای تخت جمع شده بودند.

گذرگاه چو لا در نپال
گذرگاه چو لا در نپال

عبور از گذرگاه چو لا

می دانستم که پاس چو لا سخت خواهد بود و ناامیدکننده نبود. سرنخ‌های شاد روی نقشه‌ام مدت‌هاست که من را با ترس پر کرده بود: «عبور دشوار از یخ،» «خطر ریزش سنگ‌ها» و «تغییر شکاف‌ها». تقلای عمودی به سمت یخبندان سست و ناپایدار در ارتفاع 17782 فوتی ایستاده بود و مسیر کمپ اصلی اورست را مسدود می کرد. چو لا نقطه‌ای است که ضلع غربی پارک ملی را با مسیر محبوب به اورست متصل می‌کند. اگر نمی توانستم از آن عبور کنم، مجبور می شدم یک هفته را به عقب برگردم. سودهای بلندی که به سختی به دست می آیند از بین خواهند رفت.

از ساعت 4 صبح با یک چراغ جلو شروع کردم، اما چو لا خلق و خوی بیشتری از حد معمول داشت. مسیر توسط برف ناشی از طوفان زمستانی که روز قبل مرا به دام انداخته بود، پوشیده شده بود. سنگ های پوشیده از یخ در حالی که من به تنهایی به سمت بالا بالا می رفتم لیز خوردند و سقوط کردند. برف از سرسره های نادیده بالای سرم غبارآلود کرد. آن روز به دلیل شرایط، هیچ گروهی اقدام به عبور نکرد. من با میله های کوهنوردی خود به دنبال شکاف های تازه پنهان شده بودم. احساس می کردم در معرض و تنها هستم. چیزهای کمی به اندازه تماشای تخته سنگ هایی به اندازه اتومبیل هایی که به دلخواه خود حرکت می کنند ناراحت کننده است. من گذرگاه را مدیریت کردم، سپس برای استراحت در حالی که برف در ریش من جمع شده بود، سقوط کردم. مطمئن نبودم که بتوانم ادامه دهم - همان موقع بود که شرپا تنها در حال خواندن مانترای خود رسید.

من دو شب باشکوه را در Dzongla گذراندم و در Dzongla قبل از هل دادن به گورک شپ، آخرین ایستگاه قبل از بیس کمپ، رفتم. آخرین بار اسنیکرز با ارزشم را آهسته و با احترام خوردم. بعد از دو سناریوی زمستانی در یک هفته، من یک سناریوی جدید داشتمقدردانی برای لذت بردن از حال به صراحت بگویم، من بیشتر از همیشه احساس زنده بودن می کردم. چالش‌ها در هیمالیا سخت هستند، اما پاداش‌ها بیشتر است.

چادرها در کمپ اصلی اورست در نپال
چادرها در کمپ اصلی اورست در نپال

رسیدن به کمپ اصلی اورست

از قضا، قله اورست از کمپ اصلی اورست قابل مشاهده نیست. من صعود خود را به کالا پاتار، "تپه" مجاور، در تاریکی آغاز کردم تا بهترین منظره خود مادر مقدس را ببینم. در ارتفاع 18500 فوتی (5639 متری)، طلوع خورشید و نگاهی تماشایی به قله این جهان از من پذیرایی شد. در حالی که نفس نفس می‌کشیدم، پرچم‌های نماز به شدت در باد شدید تکان می‌خوردند. سطح اکسیژن در بالای کالا پاتار تنها حدود 50 درصد از سطح دریا است. همانطور که برای بسیاری از کوهنوردان، این بالاترین ارتفاعی بود که در هیمالیا تجربه می کردم. سعی کردم تصور کنم کوهنوردان وقتی به قله اورست در مقابل من رسیدند تنها با 33 درصد اکسیژن باید چه احساسی داشته باشند.

روز بعد، با وجود هوای نامطمئن، سه ساعت پیاده روی تا پایگاه اورست انجام دادم. احساس ناراحتی و گیجی داشتم. پس از یک عمر تماشای فیلم های مستند درباره کوه اورست، رویای کودکی محقق شد. وقتی رسیدم، اشک های شاد سعی کردند روی صورتم یخ بزنند.

هلیکوپترها در بالای سر به هنگام جمع آوری تدارکات غرش کردند. با شروع فصل صعود، جو پرهیاهو و هولناک بود. با تیم های دوربین بی بی سی و نشنال جئوگرافیک آشنا شدم. من با احترام آبشار یخی خومبو، ابتدای مسیر به سمت اورست و یکی از خطرناک ترین بخش ها را لمس کردم. برای فراتر رفتن از جایی که ایستاده‌ام به یک مجوز 11000 دلاری کوهنوردی نیاز دارد.

مانند بسیاری از بارها در طول سفرم، احساس کردم فشار هوا به شدت کاهش یافته است. وقتی هوای بد به سرعت وارد شد، گوش‌هایم بیرون زد. باید زودتر از آنچه که می‌خواستم بیس کمپ را ترک می‌کردم، اما جایگزین آن التماس برای یک شب اقامت در چادر غریبه بود! با عجله به گورک شپ برگشتم. اما وقتی برف از یک طرف می‌وزید و سنگ‌های شکننده اطرافم می‌لغزیدند، لبخندی روی لبم نشست. یه جورایی میدونستم قراره همه چیز درست بشه. مهم نیست بقیه عمرم چه ماجراهایی داشته باشد، زمانی که در اوج دنیا گذراندم برای همیشه مال من خواهد بود.

در سراشیبی " om mani padme hum " را خواندم.

توصیه شده: