چگونه سفرهای قبلی من مرا برای قرنطینه آماده کرد

چگونه سفرهای قبلی من مرا برای قرنطینه آماده کرد
چگونه سفرهای قبلی من مرا برای قرنطینه آماده کرد

تصویری: چگونه سفرهای قبلی من مرا برای قرنطینه آماده کرد

تصویری: چگونه سفرهای قبلی من مرا برای قرنطینه آماده کرد
تصویری: اگر یک زن این 15 ویژگی را دارد هرگز او را از دست نده - 2024, آوریل
Anonim
زن در حال بالا رفتن از پله های کلیسای سانتا ماریا دله، راگوزا ایبلا در پس زمینه، راگوزا، سیسیل، ایتالیا، اروپا
زن در حال بالا رفتن از پله های کلیسای سانتا ماریا دله، راگوزا ایبلا در پس زمینه، راگوزا، سیسیل، ایتالیا، اروپا

دیشب گربه دمش را آتش زد. از زمانی که قرنطینه ما شروع شد، کارینا جلوی کوره در اتاق نشیمن دراز کشیده بود و هر 30 دقیقه یکبار به آرامی دراز کشید تا سرانجام به خواب رفت. اما دیشب متفاوت بود. دیشب با هر بار خمیدگی به شعله نزدیکتر می شد تا اینکه ناگهان نوک دمش آتش گرفت. کارینا که نگران شعله آتش نبود، دمش را با حرکات آرام و مکانیکی به اطراف تکان داد تا اینکه شعله فرو رفت و در نهایت در هوای پفکی خاموش شد. کارینا به خوبی قرنطینه را مدیریت نکرده است، و گاهی اوقات من نیز چنین نیستم.

من همیشه دور و بر خودسوزی گربه ام نمی نشستم. قبل از این دوره قرنطینه ناشی از بیماری همه گیر، سفر کردم. من از یک کشتی شکسته در نیل پریدم و با سیرک ایسلندی تمرین کردم. من با دلفین های وحشی در Kaikoura شنا کردم و در مسابقه قایق اژدها در هنگ کنگ شرکت کردم. در 10 سال گذشته، من زندگی ام را به گونه ای تنظیم کرده ام که به من امکان می دهد اغلب سفر کنم، البته نه همیشه پر زرق و برق. اکنون، مانند بسیاری از مسافران، تنها با دوست پسرم، سه هم اتاقی و کارینا برای شرکت درگیر هستم. برخلاف بسیاری از خانواده و دوستانم که در خانه من قرنطینه شده اندکشور ایالات متحده، در آرژانتین (کشور انتخابی من برای اقامت در چهار سال گذشته)، نمی‌توانم بیرون ورزش کنم یا حتی پیاده‌روی کنم، مگر اینکه به فروشگاه مواد غذایی، داروخانه یا بانک بروم.

در روزهای تنبلم، 12 ساعت می خوابم، دو تکه کیک می خورم، و تنها یکی از پنج چیز در لیست "کارهای" فوری خود را تکمیل می کنم. با این حال، در بیشتر دوران قرنطینه، از همه جنبه‌های کلمه احساس سلامتی کرده‌ام و آن را به مهارت‌هایی که در جاده به دست آورده‌ام نسبت می‌دهم. درس‌هایی که از موقعیت‌های عجیب و غریب در مکان‌هایی که برایم ناآشناتر آموختم، مرا برای مقابله با این عجیب بودن حبس خانگی آماده کرده است. در چرخه سفر حرکت، تطبیق و تکامل، دقیقاً آنچه را که برای ثابت ماندن نیاز داشتم به دست آوردم.

عصرها، کنار شعله آبی-نارنجی کوره می نشینم و مکان ها و افرادی را به یاد می آورم که به من یاد دادند قبل از واکنش چگونه فکر کنم، نیازهایم را بیان کنم و منتظر بمانم.

حدود نیمه شب بود که پیچ به پایم رفت.

"بچه ها، اوه، اوه، اوه! راه رفتن را متوقف کنید. بس کن."

"چی؟"

"من روی چیزی پا گذاشتم."

حالا روی یک پا می پریدم و پای زخمی پشت سرم بود.

«این در کفش من است. این- است

پایم را چرخاندم و با دو دست آن را گرفتم. یک پیچ زنگ زده به طول حدوداً سه اینچ از ته کانورس آلستار من بیرون زده بود. می‌توانستم انتهای آن را در داخل پایم احساس کنم، جایی که پس از سوراخ کردن کف پایم به خود فرو رفته بود.

این معرفی من به نیویورک بود. هفته قبل برای دیدن یکی از دوستان قدیمی دانشگاه آمده بودمنقل مکان من به بوئنوس آیرس گروهی از ما یک شب بازی را در آپارتمان یکی از دوستان در جایی در کوئینز ترک کرده بودیم. همانطور که به سمت مترو می رفتیم، از یک محل ساخت و ساز ساکت رد شدیم که در آن یک پیچ بی ادعا درست ایستاده بود. درگیر مکالمه، آن را ندیده بودم و در نهایت مستقیماً روی آن قدم گذاشتم.

الی و چلسی به سمت من هجوم آوردند تا از من حمایت کنند در حالی که پای آسیب دیده ام را در آغوش گرفته بودم. نفس عمیقی کشیدم و برای لحظه ای به بدشانسی بسیار بدم فکر کردم، به یاد مصدومیتی مشابه در اندونزی دو سال قبل که کاشی شکسته پایم را در استخر هتل باز کرد. در حالی که منتظر پزشک هتل بودم تا پایم را معاینه کند، فقط روی درد تمرکز کرده بودم، اینکه چگونه می توانم آن را متوقف کنم، چقدر احساس ناراحتی می کردم، و اگر به بخیه نیاز داشته باشم درد بیشتری را تجربه خواهم کرد.

در آن زمان، من در آموزش معلم یوگا ثبت نام کرده بودم، و معلم یوگا من در هنگام وقوع حادثه در استخر بود. او در حالی که منتظر بودیم کنار من نشست و با آرامش به من گفت: "درد فقط مقاومت در برابر تغییر است."

"آیا این بخشی از آموزش من است؟" من عصبانی پرسیده بودم.

"بله،" او پاسخ داد.

با درک اینکه هیچ گزینه دیگری ندارم، سعی کردم دیدگاهم را تغییر دهم تا درد را فقط یک تغییر بدانم و بدنم چگونه به این تغییر جدید واکنش نشان می دهد. به جای تمرکز بر احساس درد، روی این تمرکز کردم که این یک فرآیند است که در نهایت به پایان می رسد و شاید بتواند چیزی به من بیاموزد. به طرز عجیبی، درد شروع به کنترل کرد.

اکنون در کوئینز، یک نفس عمیق دیگر کشیدم. تمرکز بر حس زنگ زدگی فلز در پایم اینطور نیستکمک. برای مدیریت آن باید آنچه در توانم بود را انجام می دادم. من وارد عمل شدم.

«الی، گوشیم را از جیبم درآور و به مامانم زنگ بزن. از او بپرسید که آخرین واکسن کزاز را کی انجام دادم.

برایان، به آن مردی که در خانه اش بودیم زنگ بزنید و از او بخواهید که ما را به بیمارستان برساند.

Chelsea، به من کمک کن بند این کفش را باز کنم."

همه وظایف محوله خود را شروع کردند و به زودی من روی نیمکتی در همان نزدیکی دراز کشیدم و پایم را بالا انداخته بودم و بدون پیچ و تاب. با دست راستم دستمال‌های خون‌آلود را روی زخم فشار دادم، در حالی که دست چپم گوشی را نگه داشت، مادرم به من گفت 10 سال از آخرین تزریق کزازم گذشته است. سواری ما متوقف شد و به سمت بیمارستان کوئینز کوه سینا حرکت کردیم.

یادم می آید که چگونه الی و چلسی در بیمارستان با من ماندند، سوزن سوزن تزریق کزاز، خنده آرام پزشکی که پایم را ضدعفونی می کرد، در حالی که من در مورد نام تجاری Converse جعلی خود جوک های نامناسبی می کردم. (هوس). به یاد می‌آورم که نیویورک در آن شب چه احساس آرامش و آرامش می‌کرد، وقتی اوبر ما از روی پل عبور کرد و به سمت چراغ‌های درخشان منهتن رفت. و من به یاد دارم که آن یک شب خوب عجیب بود، با دانستن اینکه می توانم این درد و بیشتر را تحمل کنم.

اکنون در قرنطینه، من یک انتخاب دارم که فوراً به چالش ها واکنش نشان دهم یا نفسی بکشم و پاسخ و توانایی خود را برای انجام کاری در مورد آنها در نظر بگیرم - حتی اگر کسانی که اکنون با من روبرو هستند بیشتر ذهنی باشند تا فیزیکی. برای مثال، به جای اینکه از اینکه نمی‌توانم پدر و مادرم را در آینده‌ای قابل‌پیش‌بینی ببینم ناراحت باشم، می‌توانم ارتباطم را با آنها با تماس‌های بیشتر با آنها تقویت کنم و زمان بیشتری را برای صحبت با آنها اختصاص دهم.تماس بگیرید.

و اهمیت انتقال نیازهایم به آرامی و واضح به دیگران را بیشتر کرد - درسی که از زمانی که توالتی را در چین شکستم، نیز آموختم، هرچند متواضعانه تر.

من همیشه با چمباتمه زدن مشکل داشتم.

ایستادن جلوی توالتی که آن هفته برای دومین بار شکسته بودم، وحشت کردم. چگونه این موضوع را برای خانواده چینی خود توضیح دهم؟ وقتی گروه کالج من برای یک برنامه آموزش زبان انگلیسی و تبادل فرهنگی به شنژن رسیدند، با مهربانی مرا به خانه خود راه دادند. آنها اتاق مهمان با ارزش خود را به من داده بودند، با یک اتاق بخار و یک حمام مجاور با یک توالت به سبک غربی - من از این امکانات در اتاقم سپاسگزار بودم زیرا توالت در راهرو یک توالت معمولی به سبک چینی بود. آن چمباتمه هایی که در کف فرو رفته اند.

سعی کرده بودم از این توالت ها در مدرسه ای که تیم آموزشی من در آن مستقر بود استفاده کنم، اما اسکاتم خیلی بالا بود. پس از دو بار تلاش در هفته اول، که در آن باید زمین را تمیز می کردم و متوجه شدم که در جوراب شلواری ام ادرار کرده ام، یک توالت به سبک غربی در استارباکس نزدیک مدرسه کشف کردم. من از آن در استراحت های آموزشی خود استفاده کردم و برای عصرها از آن استفاده کردم. فکر می‌کردم برنامه من برای پرهیز از توالت‌های اسکوات بی‌خطا بود، تا زمانی که توالت اتاقم به دلیل لوله‌کشی بد خراب شد.

بعد از اینکه اولین بار توالت را شکستم و لوله کش ها خانه را ترک کردند، میزبانم از من خواستند که دیگر از آن استفاده نکنم.

"ما توالت دیگری در سالن داریم." "لطفا از آن استفاده کنیدیک."

من یک بار سعی کردم از آن استفاده کنم، اما از ناامیدی مخفیانه به استفاده از توالت اتاق مهمان بازگشتم تا اینکه دوباره خراب شد. آن زمان بود که متوجه شدم زمان گفتگوی آزاد و مستقیم با دیوید و خانواده فرا رسیده است.

"من، اوه، دوباره توالت را شکستم."

چی؟ گفتم از آن توالت استفاده نکن.»

"بله، واقعا متاسفم. من به استفاده از آن ادامه دادم زیرا در چمباتمه زدن مشکل دارم."

دیوید و سوکی، خواهر ساکن خانه ام، فقط به من نگاه کردند، سرها به پهلو خم شده بودند. مادر ساکن خانه من، که انگلیسی نمی دانست، از پله ها پایین آمد تا ببیند چه اتفاقی می افتد.

"ببین،" من به وسط اتاق رفتم و با باسنم کمی پایین تر از زانوهایم حرکت کردم. "من فقط می توانم تا اینجا پیش بروم."

"اما خیلی ساده است" دیوید در حالی که در حالت اسکات کامل خمیده بود، گفت.

"بله،" سوکی صدا کرد. "خیلی آسان است." او با ما چمباتمه زد تا نشان دهد همانطور که دیوید به چینی برای مادرم که در خانه چمباتمه زدن را شروع کرده بود، توضیح داد و سپس من مجبور شدم در مورد محدودیت های جسمانی ام برای آنها توضیح دهم، در حالی که همه ما در آشپزخانه آنها چمباتمه زده بودیم.

خانواده ساکن خانه من وقتی در نهایت با آنها راحت شدم درک می کردند. ما به یک راه حل در مورد توالت رسیدیم - من می توانستم گاهی اوقات از توالت خودم استفاده کنم، اما مجبور بودم به تلاش برای استفاده از توالت اسکوات ادامه دهم.

زندگی با آنها به من آموخت که بهتر است پیشرو باشم، به خصوص زمانی که واقعیت های دشواری را که از دیدگاه ها و نیازهای مختلف سرچشمه می گیرند، در میان می گذارم. اکنون در قرنطینه، از این تجربه استفاده می کنم، زمانی که باید در مورد شرایط سخت، مانندبه دوستانم می گویم که قرنطینه را برای آمدن به خانه شان زیر پا نمی گذارم، اما در عوض می توانیم چت تصویری داشته باشیم - می خواهم آنها را ببینم، اما حاضر نیستم سلامتی خودم (یا آنها را به خطر بیندازم) و این گفتگو می تواند سخت باشد..

همه ما باید تا دفعه بعد که بتوانیم همدیگر را مانند گذشته ببینیم صبور باشیم. صبر احتمالاً مفیدترین مهارتی است که در این مدت باید داشته باشید، و این مهارتی است که از گروه دیگری از دوستانم در محوطه کلیسایی غبارآلود در کنیا آموختم.

«می‌توانم از شما سؤالی بپرسم؟»

"حتما."

«وقتی برای اولین بار وارد شدی، چرا یک منگنه در بینی خود داشتی؟»

این شروع یکی از بسیاری از گفتگوهای من در تابستان 2011 بود، تابستان انتظار مداوم. سوال مربوط به نگهدارنده سپتوم من در یکی از طولانی ترین انتظارهای هفتگی ما پرسیده شد: انتظار برای ساعت 12 بعد از ظهر. جلسه رهبری آغاز می شود من ماه گذشته را در کنیا به عنوان کارآموز گذرانده بودم و فیلمنامه های ویدئویی بورسیه تحصیلی را برای یک سازمان غیردولتی که به توانبخشی و آموزش جوانان خیابانی کمک می کرد، می نوشت. و در این روز، اکثر ما حدود یک ساعت و نیم در این نقطه، در حیاط کلیسایی که مقر NGO ما در آن قرار داشت، آنجا بودیم. ما مرتباً دو ساعت برای آن جلسات رهبری منتظر می‌مانیم، و وقتی سرگردان‌ها بالاخره نشان می‌دادند، عموماً توضیحات مبهمی به این بهانه ارائه می‌شد که «به نحوی، نتوانستم به موقع برسم.»

هر کاری که ما انجام دادیم نیازمند انتظار بود، تا حدی به دلیل مشکلات فنی، اما همچنین به دلیل پذیرش عمومی فرهنگی تاخیر، چیزی که من نبودم.در ایالات متحده عادت کرده است. انجام حتی خسته‌کننده‌ترین کارها گاهی به تلاش عظیمی نیاز داشت - از جمله ایستادن در اینجا، جایی که خورشید کنیا با تمام ظرفیت خود در ظهر بالای سرش می‌سوخت و همه ما را تحت تأثیر قرار می‌داد.

ابتدا از انتظار متنفر بودم. به نظر من این بی احترامی به کسانی از ما که به موقع بودیم. با این حال، همانطور که منتظر بودیم، شروع به پیوند به عنوان یک تیم کردیم. آهسته آهسته، شروع کردم به دیدن انتظار برای آنچه که بود: فرصتی برای ایجاد روابط. می‌توانستم به سؤال موسی در مورد اینکه چرا تیغه بینی من سوراخ شده است پاسخ دهم - پس از یک سفر به دور دنیا به عنوان نمادی از اینکه چگونه به من شکل داده بود، آن را گرفتم - و او می‌توانست در مورد آیین‌های فرهنگی کنیا، مانند نحوه ناف نوزادی که تازه متولد شده است صحبت کند. بند ناف دفن می شود، و آن مکان به عنوان پاسخی به محل زندگی آنها (به جای شهر یا شهری که در آن متولد شده اند) است. تیم می توانست بیشتر به یکدیگر اعتماد کند زیرا ما همدیگر را بیشتر می شناختیم. من یاد گرفتم که انتظار را بجای مبارزه با آن در آغوش بگیرم، و این احتمالاً مهمترین توانایی من از زمان شروع بیماری همه گیر و متعاقب آن دوره قرنطینه بوده است.

احتمالاً قبلاً یک کمربند ابزار برای قرنطینه دارید. ما به عنوان مسافران بارها و بارها تحت شوک فرهنگی معکوس قرار گرفته ایم. ما انتخاب کرده‌ایم که ناآشنایی و ناراحتی را دنبال کنیم، زیرا می‌دانستیم این تجربیات به ما می‌آموزد که چگونه با سپاسگزاری و همدلی زندگی کنیم. ما یاد گرفته‌ایم که چگونه با فرهنگ‌ها و موقعیت‌های جدید وفق دهیم، که مطمئناً در حال حاضر این کار را انجام می‌دهیم و دوباره انجام خواهیم داد، زیرا شرایط عادی جدید همچنان در حال تکامل است. بیشتر از همه، ما می دانیم که اینقرنطینه، مانند یک سفر، فقط موقتی است. ما می دانیم که به پایان می رسد - ما عزیزانمان را در آغوش خواهیم گرفت، به آنها خواهیم گفت که دلتنگشان شده ایم، و همه این کارها را رودررو انجام می دهیم تا از راه دور.

توصیه شده: